آبروی باد اگر سمباده بر یاد بکشد، وای من که چه تو را از یاد من خواهد برد؟ وای که هر باد و برف و بورانی زخمهای جدیدم میزند از عمق زخم تو. وای من که هر گریهی آسمانم، آبستن از بخار خیس تن توست. وای من که از یادت نمیبَرم و نمیبُرم. وای من که دریغم از مرهمیبرای یادت. وای من که از بیپناهی تو پناه بر شعر و الکل و سیگار و بیهودگی روزگار. وای من که مبتلای تو و اسیر بطالت بیتو. وای من که خشکه خشکه تکههای لبم زنده به بوسهباران لبهایت. وای من که زخمت تسکین نمیداند، التیام نمیفهمد، تسلی نمییابد. وای من که دستانم در حسرت آغشته شدن به بوی تن تو. وای من که درمان نمیخواهم، نام دردم را بگو...
بازدید : 854
سه شنبه 14 بهمن 1398 زمان : 5:02
داستان ادیوسی ها | وبلاگی که هی آدرس عوض می کرد!