loading...

بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

بازدید : 2
سه شنبه 22 بهمن 1403 زمان : 2:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب

شیخ رو کرد به مریدان و فرمود امروز می‌رویم بازار تا آخرین درس را به شما بیاموزم. پس یاران از پی شیخ به راه افتادند تا به بازار رسیدند. رسیده‌نرسیده شیخ به یک نفر پس‌گردنی زد. آن یک نفر هم که نمی‌دانست به کدامین گناه به این افتخار نائل شده، برگشت و یاران از وجنتانش پی بردند که جواب دندان‌شکنی به شیخ خواهد داد و چنان سیلی‌ای به او زد که از عالم سکر به عالم صحو بازآمد. شیخ پس از رنگ عوض کردن‌های بسیار پیشتر رفت و به فردی دیگر پس‌گردن مرحمت فرمود. مریدان که دیگر یقین حاصل کرده بودند شیخشان آخر عمری پاک خل شده، به او نزدیک شدند تا اگر افتاد بگیرندش اما بنده‌ی بی‌خبر از همه‌ جا رو کرد به شیخ و گفت دست‌کم از سن‌وسالت خجالت بکش و دست از این بازی‌هایت بردارد. شیخ با اشاره‌ی سر مریدان را گوسپندوار از پی خود کشید تا ببیند قرعه‌ی پس‌گردنی بعدی به نام که خورده است. یاران که دیگر شروع کرده بودند به خواندن اشهد شیخ، دیدند طرف پس از نوش جان کردن پس‌گردنی شیخ هیچ نکرد، هیچ نگفت، به راه خود ادامه داد. آن‌گاه شیخ به مریدان فرمود این هم از اخرین درس شما. اولی شریعت بود و دومی‌طریقت و سومی‌حقیقت. پس بر شما باد تغافل، بر شما باد نرنجاندن، بخشیدن آنان که بخشیدنشان از همه سخت‌تر است. حالا این شما و این بازار. بروید ببینید می‌توانید از خوانده‌ها و دانسته‌ها و آموخته‌هایتان بهره‌ای ببرید یا نه. مریدان که نتوانسته‌ بودند ارتباط معناداری میان پس‌گردنی‌ها با گفته‌های شیخشان بیابند، می‌خواستند از سر عادت خشتک‌هایشان را بدرند و بر سر بکشند اما چون از اوضاع اقتصادی باخبر بودند، به نوچ‌نوچ و این شیخم ما رو گرفته با این درساش اکتفا کردند...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 10
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 258
  • بازدید ماه : 893
  • بازدید سال : 1385
  • بازدید کلی : 59011
  • کدهای اختصاصی