آقا، ما گفتیم بعد مدتها اول صبحی دوش بگیریم و شاد و شنگول بریم سر کار آزمایشیمون بلکه فرجی بشه. همین که پامون به ادارهی شهره به پاکدستی و رزق و روزی حلال رسید برق قدرت اول منطقه بل تمام تاریخ از ازل تا ابد رفت. دوستمون گفت بیخیال، بریم چایی بخوریم. هوا آفتابی، آسمان صاف، سرسبزی چشمنواز، همه چیز بهاری، از آدمها تا دلها. زیر سایهی درختی نشسته بودیم و دوستمون داشت با گرو گذاشتن کارت ملیام چنان شوخیهای خنکی میکرد که گوشت به تنم نمیماند که چشمتون روز بد نبینه، یه گنجیشک اومد رید درست وسط کلهی ما. نه صدایی و نه چیز دیگری جز احساس خفیفی همچون کشیدن پر به دست. به دوستم گفت شرمنده، یه نگاه بکن ببین این گنجیشک رید کلهی ما؟ اونم نگاه کرد و گفت نه. ما هم خیالمون راحت شد که به خیر گذشت، قبلاً در کشف و شهود به جاهایی رسیده بودیم و حالا خل هم شدهایم که ناگهان انگشتم رو بردم سمت سرم و دیدم بله، ریده، خوبم ریده. دوستم گفت بد به دلت راه نده، نشونهی بخت و اقباله. ما هم افتادیم به بهبه و چهچه که بله، خود پیداست از غلظت و دقت نشانهگیری، ظاهراً بخت و اقبال خیلی گندهای هم هست. ما که خیلی دلمون میخواد شاد و شنگول و سر حال و بگوبخند و بهاری باشیم اما چه کنیم که لا تبدیلا لخلق ا... که ابر و باد و مه و فلک و خورشید در کارند که نگذارند. خلاصه یه گنجیشک چیه؟ یه گنجیشک رید به خوشخیالی ما تا همچنان به همان دوشهای شبانه و خستگی و بیرمقی و خزانی و اونگشادیمان بچسبیم که روز اول خوشخیالیمان گنجیشک رید کلهمان، اگر خیلی ادامه بدهیم فردا پسفردا فیلی خرسی ببری میریند در جای دیگرمان و کارفرمای محترم هم میگوید آقای بازرگانی، مجموعهی ما برای شکوفایی استعدادهای فردی مثل شما بسیار کوچک است، لطفاً از فردا تشریف نیاورید...
بازدید : 2
سه شنبه 8 ارديبهشت 1404 زمان : 1:26
