هنوز جورت را میکشم، نامت را نمیآورم اما اجازهی بدگویی از تو را هم نمیدهم، نهایتش آنجا را ترک میکنم تا نشنوم حتی. شاید تمام اینها بیارزش است و پسماندههای روح دردپرست ایرانی که جفا ببین و وفا کن، نوعی تمایل به تبرئهی خود، اما من واقفم به کوتاهیام، به لحظهی شکست. خفه شو و وراجی نکن. حرمت ایرانی و غیرایرانی سرش نمیشود، لحظه و دقیقه هم حرمت دارد چه برسد به سالها، آخ که چه برسد به سالها، تابستانها و زمستانها، شادیها و غمها. اینها اما آزارم نمیدهد؛ جز یک چیز که نباید بر زبان بیاید، که بر زبان نمیآید، که نمیتواند به زبان بیاید. آن را هم میگذارم بر عهدهی گذر زمان، تندش یا کندش، همان چیزی که خوب میشناسیاش، هر آدمیخوب میشناسدش، رضایتخاطر وهمیاش را، فریب ناگزیرش را...
بازدید : 8
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 2:21
