وقتی که داشت از زیر نگاههای تمسخرآمیز دیگران میگذشت به تداعی باخت و شناخت میاندیشید: میباخت پس میشناخت. آروز که نه اما دوست داشت یک بار هم که شده این تسلسل واژگون شود: اول بشناسد پس ببازد. اما میدانست که این موقوف آن است. آنقدر به خود زندگی مشغول شده بود که از زندگی خود غافل. بینصیب از آن موهبت که بتواند چنین ضعفی را به قدرت خود مبدل کند...
بازدید : 5
سه شنبه 25 فروردين 1404 زمان : 1:36
