واضح است که با بیشتر آدمها فقط میتوانی عرق سگی بخوری و سیاهمست کنی و بزنی و بکوبی و برقصی و آهنگهای مهوع سر بدهی و مسخرهبازی دربیاوری و داد و هوار راه بیندازی و مقداری کارهای مادون حیوانی دیگر انجام دهی، خلاصه الاغتر از الاغیت عادیات شوی. اما امروز عصر که زیر آفتاب دراز کشیده و به رخوت بهاری تن داده بودم، با خودم فکر میکردم که یکی دو نفر هستند که خیلی مشتاقم در کنارشان شراب بخورم و با هم بر لب هشیاری و مستی قدم بزنیم و گاه این سو بلغزیم و گاه آن سو و چشم در چشم خمار هم بدوزیم و با تحسر و تبسم از فرصتهای از دست رفته بگوییم و لیوانها را به یاد آن روزها و شبها به هم بکوبیم و رد سالیان را با هم پی بگیریم و رازهای نهان به هم بگوییم و تازه پس از آن همه سال از علت و حکمت برخی امور سر در بیاوریم و از بازیچهی تقدیر بودن تعجب کنیم و توأمان نهایت لذت را ببریم و به وقت خداحافظی چنان کنیم که امروز، اینجا، ما دو نفر هیچ چیز به هم نگفتهایم، با اینکه همه چیز را گفتهایم، و تنها نشستهایم و شراب خوردهایم و بعداً هم اگر یکدیگر را ببینیم چشم میپوشیم و به روی هم نمیآوریم، یعنی همان آدمتر از آدمیت پیشپاافتادهات بشوی...
بازدید : 1
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 1:51
