دارم بیخود و بیجهت در نمایشگاه کتاب میگردم. از این دستهبندی به آن یکی و از فلان ناشر به بهمان. یک بار هم نام خودم را جستجو کردم تا نفس امارهام نیز از من راضی باشد. اینجا هم نوشتم که راضیتر بشود. دوسه کتابی را که میخواهم پیدا نمیکنم و از این بابت خدا را شکر میکنم. کتابی را که قبلاً خواندهام و به دردناکیاش یقین دارم به لیست خرید اضافه میکنم. سختگیری و سختپسندیام در همین حوالی است: بازخوانی کتابها، بازبینی فیلمها، به آدمها که خیلی وقت است سرایت کرده. با همین چند کتاب ادامه میدهم، با همین چند فیلم، با همین چند آدم. با اساتید دانشگاه رابطهی خوبی ندارم اما ناگهان نون با تن و شکم گندهاش به یادم میافتد. همانطور که حدس میزدم، هنوز تحصیلات عالیهاش را در آکسفورد تمام نکرده. بعد از وارد کردن اطلاعتش بن نمیدهد. میپرسم مطمئنی شماره دانشجوییت اینه؟ مطمئن است، خیلی. سرفه میکند. کمیتغییر. تغییر بیشتر. میگویم از دست تو تپلی، شماره دانشجوییت هم حفظ نیستی؟ هم دلم نمیآید بعد از این لطفش بگویم از دهه هشتادیها جز این انتظار نمیره و هم متولدان دهههای دیگر چندان آش دهنسوزی نیستند. پارسال لابد سهچهار برابر امسال کتاب خریده بودهام که یکیش تذکرهالاولیا بوده. حالا که ناخواسته و الابختکی نام عطار آمد وسط، مایلم بگویم که همیشه ناامیدم کرده: هم این کتابش و هم منطقالطیرش. در اولی که یک مشت مجنون نه کار دارند و نه زندگی و اصلاً معلوم نیست از کجا میآورند و میخورند (خیلی وقتها که ذاتا چیزی نمیخورند) و دست به کارهایی میزنند که هر کس ذرهای عقل داشته باشد از آنها دوری میگزیند و عین عابربانک هر وقت بخواهی جملات قصار تحویل میدهند و تازه تابعان آن کرامتدیدگان که این روزها در تولدها تکبیر میشوند و در خوابها پرچم را از هر کس بخواهند به هر کس بخواهند میسپارند، در روز به پوستین خلق میافتند و آدم خیلی خوب میفهمد که هم آنها چقدر واقعی بودهاند و هم اینان چقدر در ادعایشان صادق. دومیهم که سیروسلوکی عرفانی با چاشنی همان اصطلاحات بغرنج و شاهدبازی. آدم این آخری را واقعاً انتظار ندارد. همین انتظار کار را خراب میکند و آدم را ناامید. اگر منتظری ناامید خواهی شد، انگار بر سردر دنیا این را نوشتهاند آقای عطار...
بازدید : 1
دوشنبه 28 ارديبهشت 1404 زمان : 0:56
