او دارد مسیر طولانی تجلیل تا تحلیل را میپیماید، پنس و چاقو را برمیدارد، به جان موجودی میافتد که تا چندی پیش مقدس میدانست و اکنون مقابل خود گسترده، آماده برای تشریح، میدرد، میشکافد، حالش به هم میخورد، بالا میآورد، دوباره، آن زیر، این گوشه، همین را میستوده؟ همین مخلوقی را که هیچ نیست جز مشتی گوشت و پوست که عریانیاش چشم را میخلد و دل را میآزارد؟ از نفس میافتد. او میماند با نعشی که روزگاری بهترین ستایشهایش را نثار آن میکرده...
بازدید : 1
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1404 زمان : 1:56
