loading...

بیابان طلب

Content extracted from http://zoorbabzr.blog.ir/rss/?1746137144

بازدید : 788
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 22:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 1025
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 15:25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب

از حق و تقصیر و درست و غلط هم که بگذریم، کاش می‌شد با تو نشست و حرف زد. گفت و شنید. فقط حرف. تنها کلماتی که که بردارند این مه غلیظ چسیبده به چشمانم را؛ که گمم هنوز در بیراهه. مجاب شد. مجاب کرد. این‌گونه نصف و نیمه ماندن، شبیه به خنجری است که هر شب در قلبم، زخمی‌تازه‌تر از قبلی ایجاد می‌کند. که تمام. که پایان. پذیرفته و محتوم و مختوم. هر که به راه خود. کاش کار به اینجا نمی‌رسید. این‌طور نبود. تا همیشه‌ها و تمام عمر، در درونم نیمه تمام خواهی ماند. خار در چشم و استخوان در گلو وار...

۹۹/۰۲/۱۸

زوربای بازرگانی

بازدید : 296
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 9:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب

برای اقتدا به حرف بکت که: "دوباره تلاش کن. دوباره شکست بخور. بهتر شکست بخور." با سرعت هرچه تمام‌تر برای از دست دادن‌ها و شکست خوردن‌ها و شکست‌ها و افسوس‌ها و زخم‌های جدیدتر قدم برمی‌دارم. اعداد بی‌معنا هستند. رد محوی همه خط‌ها را از روی تقویم پاک کرده است. عقربه‌های ساعت را از حرکت باز داشته‌اند. همه چیز با‌هاله‌ای از مه پوشانده شده است. زندگی در ایده‌آل‌ترین شکل خود ادامه دارد. دوست داشتم برای سال‌های متمادی همین گونه بماند تا بتوانم با خیالی راحت کتاب‌هایم را بخوانم و فیلم‌هایم را ببینم اما جهان به دوست داشتن‌های ما اهمیتی نمی‌دهد. باد سردی تمام تنم را در بر می‌گیرد. عریان. ذکر لب؛ مست توام و هشیارم کن، از شال و خرقه عریانم کن... به چه باید چنگ زد؟ به زخم. به زخم سر باز کرده. به آتش گر گرفته. برای چه باید کوشید؟ عدم فراموشی. تو. این میل بی‌انتها به عدم فراموشی. حس تلخی از انتهای گذشته، بخیه می‌شود به حالم؛ زمان، جاودانه بودن هر چیزی را نفی می‌کند؟ برای فراموش نکردنت هر چیزی را از یاد خواهم برد. گره خورده به شاخه‌های گذشته. شب و ظلمت، غم و غربت، هوس باریدن... و آه انسان معجون غریب سرکوب شده‌ایست از تمام خاطراتی که نزیسته است و نقطه‌ی مقابل چیزهایی که دوست دارد. که رنج‌تر از پیش می‌کشم اما تمام نمی‌کنم...

۹۹/۰۲/۱۴

زوربای بازرگانی

برچسب ها
بازدید : 358
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 9:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 388
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 18:27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب

سطرهایی هست که نوشته‌ای و دوست خواهی‌شان داشت، تا همیشه‌ها. سطرهایی هم نوشته‌اند و خوانده‌ای که زمزمه حتا کنی شاید. نوشیدن‌ام امشب، به ضرب دو گیلاس، سلام نوشتن‌ها باد که تو خود را می‌خواندی بی‌آنکه بدانی کلمه‌ها آینه‌‌اند...

۹۹/۰۲/۰۵

زوربای بازرگانی

بازدید : 644
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 18:27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، یا ، ، ،

، ،
،
																				
،
،

، ، ،

بازدید : 544
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 18:27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب

تویی که تمام روزهای من بودی و من بعد از تو، روز ندارم. تویی که تمام شب‌های منی، تمام شب‌هایِ پر از درد. غوطه‌ور شدن‌های طولانی درون جوشابه‌های مالیخولیا. روحِ سرگردانِ پر از زخمِ خیره به ماه، به ماه ترک خورده، به نیمه‌ی تاریک ماه ترک خورده. پس از تو رنگ لبخندهایم را از یاد برده‌ام و به هر چیزی، هر طناب پوسیده‌ای دست برده‌ام تا که پناه باشد. تا که مأمن. تا که آرام شوم. تا که آرام گیرم. تا که برای فراموشی اما یک جایی تاب نیاورده است آن چیز و آن طناب. چه فرقی دارد آن چیز الکل باشد یا گُل؟ میان سردرد حاصل از خوردن الکل و اشمئزازِ پس از استفراغ حاصله از کشیدن گُل فرقی است؟ فرقی نیست اینجا میان آدریان و نامجو و شوپن؛ که هرکدام پرسوزتر گوشت را بخراشد، رد عمیق‌تری از زخمت را به آغشتگی نمک خواهد رساند. هرچه بیش‌تر امتحان می‌کنی، بیش‌تر به بیهوده بودنش پی می‌بری. هرچه جدال و نگاه می‌کنی کماکان در پسین، در پس‌ترین، در اولی‌ترین نقطه‌ای. هیچ چیز از بین نرفته است. چیزی را نتوانسته‌ای پاک کنی یا حتا به خودت بقبولانی. هیچ خیال جدیدی را مجال وقوع نداد‌ه‌ای. با آن که می‌خواهی. با آنکه دلت می‌خواهد. خسته و دل‌زده، هنوز زنی، چهره گم کرده در مه، پا انداخته بر روی دیگری، سیگار را میان انگشتانش می‌چرخاند و تو نمی‌توانی چشمانش را ببینی و بشناسی؛ و تو هر بار قاطع‌تر از قبل، یقین می‌کنی که لبخندش از تو نخواهد رفت. خون منتشر در رگ‌هایت خواهد بود. جریان خواهد داشت و تو را به زندگی وادار خواهد کرد. برای آنکه هرگز از خاطرم نروی، تمام درخت‌هایی را که تو را از خاطر برده‌اند از ریشه بیرون می‌کشم. برای آنکه دردت را زنده نکه دارم، شاخه‌های آرام گرفته از دردت را از جای می‌کَنَم. برای نافراموشی‌ات تمام لحظه‌هایی را که به فراموشی تو برخاسته‌اند، تباه می‌کنم و می‌دانم و می‌دانم و می‌دانم که چنان مردی ناتمام در پشت دربِ خانه‌ات، از انتظار خواهم مُرد؛ تا تولدِ مردانِ ناتمامِ دیگری...

۹۹/۰۱/۳۱

زوربای بازرگانی

بازدید : 271
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 2:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب

تکیه بر تیزْ لبه‌هایِ شکسته شکسته‌هایِ چیزی می‌توان زد مگر؟ این که می‌بینی تیزْ لبه‌هایِ شکسته شکسته‌هایِ تکه‌هایِ تنِ من است عزیزم. که می‌بُرند هم را گاهی تکه‌ها حتا. من را یعنی. چه بر تو رسد که صورت از اشک خود گداخته‌ای وُ گلایه می‌کنی حالا؟ چه بر من رسد که سخت در آغوش فشرده‌ام تمام این تیزْ لبه‌هایِ شکسته شکسته‌هایِ تکه‌هایِ تنم را؟...

۹۸/۱۲/۱۷

زوربای بازرگانی

بازدید : 461
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 2:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب

تو یک معمولی بغایتی. مثل تمام آن‌ها که از زمستان متنفرند. آن‌ها که تنها با فیلم‌های رمانتیک اشک می‌ریزند. آن‌ها که شعرهای خوبی می‌خوانند اما شعرهای خوبی نمی‌نویسند. آن‌ها که هر لحظه به امنیت نسبی من حمله می‌کنند. عزیزم، تو معمولی‌تر از این حرف‌ها خواهی مُرد...

۹۸/۱۲/۱۷

زوربای بازرگانی

بازدید : 374
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 2:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیابان طلب

_ مادرت هم میومد گاهی.
+مادرم؟
_آره مادرت. بعضی وقتا برادرات رو هم میاورد که ببینم. تابستون و زمستون براش فرقی نداشت. وقتایی که اون میومد، همه‌ی اون فحشا وُ زخما وُ شلاق‌ها از بین میرفتن. اما امان از لحظه‌ای که چادرش رو با گوشه‌ی لبش می‌گرفت و می‌رفت...

۹۸/۱۲/۱۷

زوربای بازرگانی

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 108
  • بازدید کننده امروز : 109
  • باردید دیروز : 7
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 156
  • بازدید ماه : 117
  • بازدید سال : 4864
  • بازدید کلی : 62490
  • کدهای اختصاصی