بر دوش او پرسشی ساده اما سهمگین سنگینی میکند: چگونه میتوان خود را از زندگی خلاص کرد بیآنکه از زندگی خلاص شد؟ ترجیح میدهد به جواب نرسد چون میداند این عطش از آن عطشهاست که آدم را اندوهگین میکند...

بر دوش او پرسشی ساده اما سهمگین سنگینی میکند: چگونه میتوان خود را از زندگی خلاص کرد بیآنکه از زندگی خلاص شد؟ ترجیح میدهد به جواب نرسد چون میداند این عطش از آن عطشهاست که آدم را اندوهگین میکند...
توان انکار که سهل است، قدرت پنهانسازیام را هم از دست دادهام، آنقدر در خودم ریختهام که حالا سرریز میکند و جاری میشود و خوبمها و چیزی نیستها و درست میشودها و میگذردها را میآلاید و به صورت دروغی چرکین درمیآورد. پس بینقاب یعنی بیزره و بیزره یعنی بیدفاع در بوران این جهان و وای بر انسان بینقاب و آه از آدم بیدفاع و سلام بر ترکخوردگان و زخمدیدگان و دلشکستگان و ناتمامان، که کمال ملال آرد...
اگر گردنگیرتان خراب باشد و بعد از گند زدن به همه چیز مسئولیت هیچ چیز را نپذیرید، ایران برایتان کشور خیلی خوبی است، خیلی خوب که چه عرض کنم، بهترین کشور است: میتوانید یک روز مانده به آغاز تعطیلات عید جهت خودشیرینی و مطلقاً بدون آنکه چیزی در چنته یا هدفی در سر داشته باشد، در یکی از این پیامرسانهای بومیگروهی باز کنید برای قبولشدگان آزمونی و بدون دانستن روند کار و تفاوت دانشنامه با طرح چیزهایی بلغور کنید و بعد هم که توانستید سنگ دلخواهتان را چاه بیفکنید و عالمیرا سردرگم کنید، در پاسخ به کسانی که ماهها برای آزمون وقت گذاشتهاند از ضعف ایرونیجماعت در روخوانی و درک مطلب غزلها بسرایید و خودتان را بزنید به آن راه و لابد ساخت این گروه و چنین پاسخگویی مستدلی را به سابقهی مشعشعتان، که بدون شک پر از افتخارات گوناگون و رنگارنگ است، اضافه کنید و با خیال راحت به گشتوگذارتان برسید. اگر فکر میکنید که حتی با چنین عملکرد درخشانی خایهمالی پیدا نخواهید کرد سخت در اشتباهید. البته حق دارید، به شما آموزش ندادهاند. من هم تا چند روز پیش که پردهها از مقابل چشمانم نیفتاده بود، گمان نمیکردم که چنین آدمهایی هم خایهمال داشته باشند، اما چه توان کرد؟ کار خداست دیگر. از این بهتر چه میخواهید؟ نه از پاسخگویی خبری هست و نه از شفافیت و نه از مسئولیتپذیری و باز هم کسی یا کسانی پیدا میشوند که مجیزتان را بگویند و خایههایتان را جوری بمالند که خمار و خراب بگویید تکرارش کن. هرچند بنا به آن زبانزد صریح و دقیق دربارهی کاری که سگ با خایهمال میکند، خایهمال قصهی ما هم دید آنچه را نباید میدید و هم چماق را خورد و هم پیاز را. حالا من به دیوار گفتم تا در بشنود ولی شما آدم باشید و مسئولیت کارهایتان را بپذیرید و روی گردنگیریتان کار کنید که ورنه، شما هم مثل آن بختبرگشته هم چماق را میخورید و هم پیاز را. اگر فرصتی دست میداد و حضوری خدمت انور باسعادتتان شرفیاب میشدم، دستم را باز میکردم که خوبه که آدم چیز داشته باشه، همون سه حرفی. اما هوا پس است و حرامیان در کمین و گردننگیران بر مسند...
وقتی که داشت از زیر نگاههای تمسخرآمیز دیگران میگذشت به تداعی باخت و شناخت میاندیشید: میباخت پس میشناخت. آروز که نه اما دوست داشت یک بار هم که شده این تسلسل واژگون شود: اول بشناسد پس ببازد. اما میدانست که این موقوف آن است. آنقدر به خود زندگی مشغول شده بود که از زندگی خود غافل. بینصیب از آن موهبت که بتواند چنین ضعفی را به قدرت خود مبدل کند...
آمین آمین، به شما میگویم آنکه نتواند خود را بخشیدن چگونه تواند دیگران را بخشیدن؟ پس خود را ببخشید تا خداتان ببخشد. و آنکه خود روشن نیست چگونه میتواند روشنایی آرد؟ از شمعصفتی تا خورشیدمنشی راهی نیست که نیست...
«غصه نخور، به فکر من نباش، بخند و ادامه بده.» ادامه میدهم، با اکراه اما خندان، در فکر تو و غصهخوران، عین خودت که خندان اما بیاکراه ادامه میدهی، و امیدوارم به فکر من هم نباشی و غصه نخوری...
تعداد صفحات : 2